یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت...

شهید مظفر ذوالقدر

 شهید مظفرعلی ذوالقدر یکی ازشهدای فداییان اسلام درسال1334 است که از افتخارات شهرستان خدابنده  و شهر کرسف محسوب می شود.

شهید مظفر علی ذوالقدر از پدر مادر روستائی و از طبقه زحمت کش و ساده زیست اما اعتقادی و کشاورز در یکی از خانه های خشتی کرسف دیده به جهان گشود . دوران حساس کودکی و نوجوانی خود شاهد زحمات بی شائبه پدری مهربان و کشاورز خود بود که همواره دست رنجش نصیب اربابان ظالم یعنی فئودالهای آن زمان می شد و به این صورت طعم تلخ ارباب زدگی را چشید . با این خاطرات تلخ هر روز قد می کشید و بزرگتر می شد اما محیط روستا نمی توانست روح بزرگش را در خود جای دهد به این خاطر بار سفر بست و خود را به پایتخت رساند. این بزرگ مرد عدالتخواه و مسلمان کارهای ساده کارگری و بنائی و شاگردی نانوائی را پیشه کرد ولی از مسائل عمومی کشور غافل نبود .

 

 

بعد از مدت زمان اندک اقامتش در تهران به آبادان سفر میکند در حین سفر ضمن در گیری با مشروب فروشان آبادان که چرا در کشور اسلامی اقدام به فروش مشروب می کنید با یکی از یاران فدائیان اسلام به نام مهندس نیکو آشنا شده و توسط او به نواب صفوی معرفی میگردد از آنجا که شهید نواب صفوی در چهره و بینش مظفر صفا و سادگی و بصیرت و آگاهی را میبیند، او را به عنوان یکی از اعضای فدائیان اسلام میپذیرد .

 

مظفر ذوالقدر در راه رسیدن فدائیان اسلام به هدف متعالی خود مشقات زیادی متحمل می شود تا انجا که ضمن مسافرت به کویت و کارگری در آنجا از لحاظ مالی فدائیان اسلام را یاری میدهد.

 

 دوران نخست وزیری علاء و تصمیم رژیم پهلوی برای شرکت در پیمان منطقه ای خاورمیانه که ابتدا پیمان بغداد نام داشت و بعدها به پیمان نظامی ـ اقتصادی سنتو(cento ) مشهور شد.

 شهید نواب صفوی نیک می دانست که این پیمان برای کشورهای اسلامی، به ویژه ایران، آثار مادی و معنوی شومی را به همراه خواهد داشت، بنابراین در جلسات مشورتی فدائیان اسلام، قرار بر این شد که حسین علاء معدودم گردد تا به این طریق، طرح این پیمان به شکست بینجامد. در آن روزها،‌ فرزند ارشد آیت الله کاشانی، مصطفی کاشانی که نماینده مجلس بود. فوت کرده بود و دولت اعلامیه ای رسمی منتشر کرد که در عصر روز بیست و پنجم آبان، ‌به مناسبت درگذشت او، در مسجد شاه مجلس ختمی برگزار خواهد شد و نخست وزیر هم، همراه با چند تن از وزاء،‌ در این مجلس شرکت خواهد کرد. شهید نواب به مظفرعلی ذوالقدر مأموریت داد تا در مراسم ختم، ‌حسین علاء را از میان بردارد. آن روز رژیم برای حفظ نخست وزیر و سایر وزراء ،‌ از تدابیر امنیتی ویژه ای استفاده کرده بود. مظفرعلی ذوالقدر کفنی را که روی آن با رنگ قرمز شعارهایی نوشته بودند،‌ به تن کرد و آماده عزیمت شد. شعارها عبارت بودند از:

 * پیمان نظامی، قرارداد نفت و هر پیمان خارجی باید ملغی شود.

 * قول هوالله احد

 * احکام اسلام باید اجرا شوند

 * قطع ایادی اجانب و دشمنان اسلام و ایران:‌ انگلیس،‌آمریکا، روس

 * برقرار باد حکومت قرآن، ‌واژگون باد حکومت کفر و معصیت

 * الاسلام یعلوولا یعلی علیه: اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیز برتر از آن نیست.

 مظفرعلی ذوالقدر راهی مسجد شاه شد و در فرصت مقتضی، به سوی علاء‌ شلیک کرد،‌ اما او کشته نشد و از این حادثه جان به در برد و مظفرعلی ذوالقدر دستگیر شد. سالها پیش یعنی در سال 1331،‌ مردی به نام حمید ذوالقدر که کارمند شرکت چای، وابسته به سازمان برنامه بود،‌ در منزل فردی به نام صرافان،‌ در حضور شهید نواب سخنرانی کرده و تعرضات آمریکا و دست نشاندگان آن را به شدت مورد انتقاد قرار داده بود. او در این سخنرانی اظهار داشت که  در سفری  به چشم خود مشاهده کرده است که یک آمریکایی برای سگش بلیط اتوبوس تهیه کرده و در تمام طول سفر، در حالی که روستائیان، کف اتوبوس نشسته بودند، ‌آن سگ روی صندلی نشسته بوده است. خبر این سخنرانی به اداره آگاهی می رسد و سپس از طریق فرماندار نظامی، محل اقامت، محل کار و سایر مشخصات او به شکلی دقیق ثبت و نگهداری می شود.

 در سال 1334 شهید نواب، همراه با شهید خلیل طهماسبی، شهید سید محمد واحدی و سید مهدی عبدخدایی در منزل مرحوم آیت الله طالقانی مخفی می شوند. شب پنجم،‌ شهید نواب به همراه سیدمحمد واحدی آنجا را به قصد منزل حمید ذوالقدر که به گمان آنها، کمتر از هر جای دیگر مورد سوءظن رژیم است، ترک می کنند و شهید طهماسبی و عبدخدایی می مانند. آنها پس از مدتی، ‌استخاره می کنند و تصمیم می گیرند به دنبال شهید نواب،‌ خانه مرحوم طالقانی را به قصد خانه حمید ذوالقدر ترک کنند.

 مظفرعلی ذوالقدر در بازداشت تحت شدیدترین ضرب و شتم ها قرار می گیرد تا هنگامی که تیمور بختیار، ‌ریاکارانه مأموران خود را توبیخ می کند که چرا فردی مسلمان و نمازخوان را مورد آزار قرارداده اند و در جلسه ای خصوصی و با حضور یک فرد روحانی نما،‌ ذوالقدر را متقاعد می سازد که فدائیان اسلام در واقع خلاف احکام اسلام حرکت می کنند و او نباید خود را در اعمال ایشان شریک سازد و اگر با رژیم همکاری کند، از اعدام رهایی خواهد یافت. مظفرعلی ذوالقدر به تصور این که منزل حمید ذوالقدر جایی است که فدائیان اسلام به احتمال قریب به یقین آنجا نخواهند رفت، نام و نشانی او را می دهد. از سوی اداره آگاهی،‌ فردی به نام سرهنگ معنوی، مأمور دستگیری فدائیان اسلام در منزل حمید ذوالقدر می شود. شهید نواب،‌ شهید سیدمحمد واحدی و شهیدخلیل طهماسبی دستگیر می شوند و محمد مهدی عبدخدایی، به طرز معجزه آسایی می گریزد. رژیم پهلوی پس از دستگیری سران فدائیان اسلام،‌ به قول خود پایبند نمی ماند و مظفرعلی ذوالقدر، همراه با شهید نواب، ‌شهید سیدمحمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی در سحرگاه هفتم دی ماه 1334،‌ تیرباران می شود. جسدش را همراه با سایر اجساد در مسگر آباد دفن کردند ولی بعدها جنازه ها به دارالسلام قم انتقال داده شد.